بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه
{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
مـــَـــن واقـــعا تـــَــنبل نيســـتم! فــــــقط از " هيچ كاري نكردن " بيشتـــَــــر لذتــــــ می بـــــرم، هميـــــن...:)))
اعتراف میکنم تو کلاس موقع امتحانا اهل تقلب نبودم خدا وکیلی اما لب خونیم خیلی خوب بود..نیگا میکردم و خیلی اروم مینوشتم این که تقلب نمیشه میشه؟؟
اعتراف میکنم که کوچیک که بودم کتری رو میزاشتم رو گاز تا ابر درست شه توی اشپزخونمون یه همچین نابغه ای ام من دارم اینجا طلف میشم :|
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مامانم شب ها که اصلا بهم غذاهای آبکی و نمیدونم آبدار نمیداد تا یه وقت سیل به راه نندازم! تازه یه پاکت بزرگی هم زیر تشکم پهن میکرد تا سیلی که به راه انداختم به فرش آسیب نزنه!
اعتراف میکنم دو سال هنرستانو همیشه دیرتر از همه میرسیدم مدرسه با اینکه 200 متر با خونمون فاصله داشت:||خو چیه خواب میموندم تنبلم خودتونید !
اعتراف میکنم تا دیروز فکر میکردم اگه با پا برم روی ماشین کنترلی داداش کوچولوم نمیشکنه ولی امروز بعد از خورد شدنش فهمیدم این ماشینا اونقدر ها هم قدرت ندارن.......*_*
اعتراف ميكنم اوني ك روز آخر آمادگي وقتي جشن تموم شد عروسك بنفش خودشو بادوستش يواشكي عوض كرد و هيشكيم نفهميد من بودم!!!!! الان عذاب وجدان دارم!!!هنوزم دارمش!!!بعععله از بچگي ي همچي آدمي بودم من :)))
اعتراف میکنم من هروقت بازی انلاین میکنم و رکوردی چیزی میشکنم و میگه اسمت رو بنویس اسم پسر مینویسم تا نشون بدم پسرا چقد بیکارن که میان اینقد رکورد میشکونن!مریض هم خودتی! دخترا لایک یادتون نره!
اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم هر روز بعد از مدرسه ميرفتم سوپر محلمون ميگفتم مامانم گفته دو تا پفك نمكي بديد بعد قايمكي ميرفتم تو پارك ميخورم اخر سر لو رفتم چون حسابمون عجيب بالا رفته بود !
میخوام اعتراف کنم هوس ماست و چیپس کردم ماست نداشتیم...با دوغ خوردم...ای حال داد جاتون خالی...خخخخخخخخخ..خوب میشم عایا..
اعتراف میکنم وقتی تازه رفته بودم دبستان داداش بزرگتر بی معرفتم میگفت اگه به حرف من گوش ندی وقتی مردی میری جهنم اونجا همیشه باید درس بخونی معلماشم همه مرد هستن تازه جمعه هم نداره :)))))
اعتراف میکنم تا 12 سالگی جامو خیس میکردم و رمز گفتن من به مامانم در رابطه با این موضوع این بود : مامان دیشب بارون اومده :))))))
من اعتراف میکنم وختی بچه بودم یکی از درگیری های ذهنیم این بود ک چرا ماه رمضون و محرم باهم تو ی ماه نمیفته....هنوزم نفهمیدم ک واقعن چرا.....شما میدونید جرا؟؟؟؟؟؟؟ ب خودتونم بخندید :))))
اعتراف میکنم بچه که بودم برا اینکه بیشتر غذا بخورم رو برنجم زیاد خورشت میریختم بعد به مامانم میگفتم : عه مامان نگا زیاد خورشتی شد یکم برنج بریز درست میشه :]] یه همچین بچه زرنگی ام من :]
اعتراف ميكنم تا شش سالگي پستونك دهنم ميذاشتم وبعد انجام روش هاي ترك بسيار، قادر به كنارگذاشتن پستونك شدم:| هنوز كه هنوزه تاميام توي جمع اقوام نظري بدم ميگن كه تو برو پستونكتو بمك!
اعتراف میکنم این قدر شوق دارم اول مهر برم دانشگاه و این ترم اولی ها رو بترسونم.بگم که با این استاد هایی که باهاشون درس برداشتین مطمعا مشروط میشن و ترس رو تو چشماشون ببینم
مـــَـــن واقـــعا تـــَــنبل نيســـتم! فــــــقط از " هيچ كاري نكردن " بيشتـــَــــر لذتــــــ می بـــــرم، هميـــــن...:)))
اعتراف میکنم تو کلاس موقع امتحانا اهل تقلب نبودم خدا وکیلی اما لب خونیم خیلی خوب بود..نیگا میکردم و خیلی اروم مینوشتم این که تقلب نمیشه میشه؟؟
اعتراف میکنم که کوچیک که بودم کتری رو میزاشتم رو گاز تا ابر درست شه توی اشپزخونمون یه همچین نابغه ای ام من دارم اینجا طلف میشم :|
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مامانم شب ها که اصلا بهم غذاهای آبکی و نمیدونم آبدار نمیداد تا یه وقت سیل به راه نندازم! تازه یه پاکت بزرگی هم زیر تشکم پهن میکرد تا سیلی که به راه انداختم به فرش آسیب نزنه!
اعتراف میکنم دو سال هنرستانو همیشه دیرتر از همه میرسیدم مدرسه با اینکه 200 متر با خونمون فاصله داشت:||خو چیه خواب میموندم تنبلم خودتونید !
اعتراف میکنم تا دیروز فکر میکردم اگه با پا برم روی ماشین کنترلی داداش کوچولوم نمیشکنه ولی امروز بعد از خورد شدنش فهمیدم این ماشینا اونقدر ها هم قدرت ندارن.......*_*
اعتراف ميكنم اوني ك روز آخر آمادگي وقتي جشن تموم شد عروسك بنفش خودشو بادوستش يواشكي عوض كرد و هيشكيم نفهميد من بودم!!!!! الان عذاب وجدان دارم!!!هنوزم دارمش!!!بعععله از بچگي ي همچي آدمي بودم من :)))
اعتراف میکنم من هروقت بازی انلاین میکنم و رکوردی چیزی میشکنم و میگه اسمت رو بنویس اسم پسر مینویسم تا نشون بدم پسرا چقد بیکارن که میان اینقد رکورد میشکونن!مریض هم خودتی! دخترا لایک یادتون نره!
اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم هر روز بعد از مدرسه ميرفتم سوپر محلمون ميگفتم مامانم گفته دو تا پفك نمكي بديد بعد قايمكي ميرفتم تو پارك ميخورم اخر سر لو رفتم چون حسابمون عجيب بالا رفته بود !
میخوام اعتراف کنم هوس ماست و چیپس کردم ماست نداشتیم...با دوغ خوردم...ای حال داد جاتون خالی...خخخخخخخخخ..خوب میشم عایا..
اعتراف میکنم وقتی تازه رفته بودم دبستان داداش بزرگتر بی معرفتم میگفت اگه به حرف من گوش ندی وقتی مردی میری جهنم اونجا همیشه باید درس بخونی معلماشم همه مرد هستن تازه جمعه هم نداره :)))))
اعتراف میکنم تا 12 سالگی جامو خیس میکردم و رمز گفتن من به مامانم در رابطه با این موضوع این بود : مامان دیشب بارون اومده :))))))
من اعتراف میکنم وختی بچه بودم یکی از درگیری های ذهنیم این بود ک چرا ماه رمضون و محرم باهم تو ی ماه نمیفته....هنوزم نفهمیدم ک واقعن چرا.....شما میدونید جرا؟؟؟؟؟؟؟ ب خودتونم بخندید :))))
اعتراف میکنم بچه که بودم برا اینکه بیشتر غذا بخورم رو برنجم زیاد خورشت میریختم بعد به مامانم میگفتم : عه مامان نگا زیاد خورشتی شد یکم برنج بریز درست میشه :]] یه همچین بچه زرنگی ام من :]
اعتراف ميكنم تا شش سالگي پستونك دهنم ميذاشتم وبعد انجام روش هاي ترك بسيار، قادر به كنارگذاشتن پستونك شدم:| هنوز كه هنوزه تاميام توي جمع اقوام نظري بدم ميگن كه تو برو پستونكتو بمك!
اعتراف میکنم این قدر شوق دارم اول مهر برم دانشگاه و این ترم اولی ها رو بترسونم.بگم که با این استاد هایی که باهاشون درس برداشتین مطمعا مشروط میشن و ترس رو تو چشماشون ببینم
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}